جاسازی یک خاطره
اگر بخواهم از مزایای کارکردن در مغازه پدر بگویم که باید در مدح و ستایش این کار یک کتاب بنویسم اما همین بس که شب ها مسئول شمردن دخل مغازه هستم. دخل یعنی ناموس مغازه. من هم خودم ناموس خانواده. بعد شما فکر کنید ناموس ناموس بشمرد. اول پولها را دسته بندی می کنم. دوهزارتومانی ها همیشه کم هستند. هزاری ها هم همینطور. پنج تومنی و ده تومنی که روزگاری چهره شان برای ما نو و غیر عادی بود متداول ترین نوع اسکناس در دخل هستند. می دانید چه زمانی قلب من به اندازه چند ثانیه فشرده می شود و بعد در میان فضا آزاد می گردد؟ آن هم زمانی که اسکناس های باریک و کوچک پنجاه هزارتومانی را دسته می کنم. هر شب معمولا یکی دوتا از این پنجاه تومانی ها هست. خشک ، آبی - سرمه ای و جمع و جور. یک خاطره قشنگ و ناز در دل پول رایج مملکت گنجانده ام که هربار دلتنگم کند، نوازشم کند، مرا در بغل بگیرد و بالا ببرد و محکم ببوسد...