انیمیشن the boxtrolls در یک شهر خیالی به اسم چیزبریج اتفاق می افتد، موجوداتی در زیر زمین شهرزندگی می کنند که ظاهری شبیه غول دارند با این حال به شدت ترسو هستند اما خلاق و مبتکر و به نوعی مهندس هستند.از سالها پیش غولهای جعبه پوش کودکی 2 ساله را برداشته و پیش خود بزرگ میکنند، زندگی آنها زیر زمین جریان دارد تا زمانی که شب فرا برسد و آن ها برای زیر و رو کردن زباله ها و پیدا کردن وسایل بدرد بخور به روی زمین می آیند و به محض دیدن غریبه ای، به سرعت در جعبه شان پنهان می شوند.آنها به نوعی آشغال ها را بازیافت می کنند و فقط تحت تاثیر اشیاء دور ریختنی اما جالب و کارا مثل چتر، رادیو و ساعت از کار افتاده، هم زن دستی، خرس عروسکی کوکی و ...قرار می گیرند، از همان زمان دزدیده شدن پسربچه به نام اگز شخصی به نام اسنچر مامور دستگیری تک تک ترول ها شده، هدف اسنچر فقط راه پیدا کردن به انجمن دولت مردان شهر (کلاه سفید ها)راه پیدا کند و مفتخر به دریافت کلاهی سفید گردد. غول های جعبه پوش دانه دانه در حال کم شدن و دستگیر شدن هستند و اگز هرروز قد می کشد...
هر انیمیشنی که ردیی از تیم برتون در آن باشد شما باید منتظر ترس و سیاهی و البته یک جوان خجالتی و از همه جا بی خبر باشید، من شخصا خیلی می ترسم، انقدر که ازشخصیت های بد انیمیشن ها می ترسم از شخصیت های قصاب (فیلم دار و دسته نیویورکی)، نویسنده(فیلم درخشش) و فیلم های دیگر نمی ترسم، چرا که همیشه در نظر من قرار نیست فیلم هایی که با مخاطب کودکان ساخته می شود خیلی مارا بترساند، به همین واسطه من بی اندازه از انیمیشن « کورالین» ترسیدم و ازش متنفرم، بخاطر همین با یک ترس خفیف شروع به دیدن فیلم کردم، غول های زشت و نکبتی فیلم بواسطه حرکات خلاقانه و خنده دارشان و همچنین صدای خاص و بامزه اصلا ترسناک نیستند، برعکس خیلی زود خودشان را در دل ما جا میکنند، آنها از مردم شهر صمیمی تر، خاکی تر و خوش قلب تر به نظر می رسند، اسنچر شخصیت بد داستان، کسی است که علی رغم ذات و طبیعت خود قیام کرده و هدف نهایی زندگی اش را راهیابی به انجمن کلاه سپید ها قرار داده، او با استعداد، با هوش و با پشتکار است ، اما یک نکته را فراموش کرده، اینکه برای خودش و متناسب با ذات و طبیعتش رفتار کند، بارز ترین نقص اخلاقی او زمانی خودش را نشان می دهد که با وجود حساسیت به پنیر بازهم اصرار به خوردن پنیر دارد تا جزو انجمن کلاه سفید ها باشد و هربار با کمک زالو ها از این مهلکه جان سالم به در می برد. دختر قصه وینی مثل باقی دخترها خیلی خوشقلب و گل و بلبل نیست، پدرش - بانفوذ ترین مردشهر- به او توجه نمی کند، او میل عجیبی به دیدن جنایات و تجسم آن دارد، و فقط به این خاطر به اگز کمک می کند که می خواهد حرف خودش را ثابت کند. او به شدت ثابت قدم، رئیس ماب و نترس والبته کمی کله خر است.شخصیت اصلی اگز شاید آنقدر ها جذاب نباشد، او خجالتی اما درستکار است، باهوش است و خیلی زود به آداب و معاشرت آدم ها خو می گیرد، نسبت به موجوداتی که او را بزرگ کرده اند وفادار و نسبت به آدم های غریبه که او را نمی شناسند تا حدودی بی توجه است.
فیلم جذاب و روان است، پر از صحنه های بامزه و بعضا چندش آور است، دیالوگ ها بامزه و نوع حرف زدن غول ها خنده دار است...اما خب یک نکته خیلی مهم در این فیلم که دغدغه این روزهای زندگی من بود و توجهم را جلب کرد شخصیت منفی قصه بود، اسنچر می خواست به هر قیمتی خودش را به هدف غایی اش برساند غافل از اینکه این هدف نه تنها در نهایت چیز جذاب و بدرد بخور و بزرگی نیست بلکه حتی به او و سلامتی اش هم آسیب می رساند، درست مانند زمان هایی که ما اصرار می کنیم در کارهایی که هیچ استعداد و علاقه ای نداریم برای به ثروت و قدرت رسیدن موفق شویم، شاید این بزرگترین درس فیلم برای من بود.
توضیح نهایی:
اگر مثل من به بازیافت و جمع آوری وسایل دور انداختنی و کاردستی ساختن با آنها علاقه دارید
اگر مثل من دیوانه لهجه بریتانیایی هستید
و اگر استاپ موشن دوست دارید
حتما این فیلم را تماشا کنید...